ایلیا جونمایلیا جونم، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

ایلیا جون هدیه آسمونی

اطلاعات درباره محرم

محرم نخستین ماه از ماه‌های دوازده گانه قمری و یکی از ماه‌های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام، جنگ در آن تحریم شده بود. شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است. محرم، ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است. حوادث و وقایع فراوانی در ماه محرم رخ داده است که در زیر به برخی از آنها اشاره می‌شویم: غزوه ذات الرقاع ، فتح خیبر ، ازدواج حضرت زهرا ، ورود امیر مؤمنان علی علیه السلام، حادثه خونین کربلا - تاسوعا و عاشورا و شهادت امام حسین علیه السلام و اسارت خاندان امام به کوفه و شام . ...
28 آبان 1391

محرم

عرض تسلیت بمناسبت فرارسیدن ماه  مــــحـّـرم آخر حسین ماتم تو می کُشد مرا این غصۀ مـحّرم تو می کُشد مرا   محرم آمد و آتش به دل کرد غم پنهانیم دیوانه تر کرد   محرم آمد و خونین جگر کرد تمام جامه ها رخت عزا کرد   محرم آمد و اشک روان کرد حسین جانم نوای هر دهان کرد   محرم آمد و لبیک یا عباس می کرد سراسر شور و شوق یار می کرد   محرم آمد و اصغر بسر کرد آن سه شعبه ماهم خجل کرد   محرم آمد و لاله پرپر کرد تمام گریه هایم گرمتر کرد   محرم آمد و غربت به پا کرد دل بی بی ز داغ و غم رها کرد…   محرم آمد و سجده بر سجاد می کرد دل سردار سجده ب...
28 آبان 1391

رفتن من و نفسم به کرمانشاه

سلام گل قشنگم  امروز 5شنبه 18 ابان سال 91 قراره من و تو و اقاجون و عزیزو دایی میثم به کرمانشاه بریم واسه دیدن زندایی سارا.  ساعت 5.30 بلیط داشتیم همگی سر ساعت تو ترمینال حاضر بودیم اما متاسفانه اتوبوس با تاخیر اومد و ما کلی منتظر موندیم ساعت 7 بود که حرکت کردیم. اینم ی عکس از تو ترمینال از همون اول که سوار اتوبوس شدیم تو خوابت میومد اینم عکسش خوشبختانه زیاد اذیتم نکردی فقط دوستاتو اذیت میکردی اخه با یه دخترو پسر دانشجو که به تهران میرفتن دوست شدی خیلی باهم مچ شده بودین همش با اونا بودی حتی وقتی واسه شام ایستادیم دعوتشون کردی که حتما سر میز ما و باهم شام بخوریم اونا هم گوش به فرمان تو بودن بعد شام دوباره سوار اتوبوس شدیم تو ...
28 آبان 1391

دوری من از ایلیا جون

خوجل مامانی سلام 6 ابان 91 ساعت 22:40 الهی ماما قربونت بشه چندوقته که فرصت نمیکنم بیام نت هر روز بخاطر کارم مجبورم بذارمت پیش عزبز غروبا میام دنبالت تا برگردیم خونه . الان که دارم این مطلبو مینویسم تو کنارم نیستی هرچی اصرار کردم با من نیومدی موندی خونه اقاجون خونه بدون تو صفایی نداره انقد با شیطونیات مارو سرگرم میکردی که وقتی نیستی خیلی سوتو کوره چقد سخته که دوریتو تحمل کنم اخه تا حالا ازت دور نبودم اونم شبا انقد دلم برات تنگ شده که اشکم در اومده همش نگرانت بودم که نکنه یه وقت نصف شب گریه کنی و بخوای برگردی پیشم اما بر خلاف تصورم خیلی هم بهت خوش گذشت اصلا هم سراغ مارو نگرفتی ای بیمعرفت! جوجوی مامانی از اونجایی که تو خیلی...
8 آبان 1391
1